
در راهرو تاریک را که باز می کنم نور خورشید می افتد روی صورتم. آفتاب چشمم را می زند. عینک آفتابی ام را می زنم و از خانه می آیم بیرون .
تو راه می افتی پشت سرم و اصلا به من محل هم نمی گذاری. من هم به تو سلام نمی کنم.
نگاه سرد مردم توی سوپر مارکت واحساس اینکه فروشند ه ها تو را تحت نظر دارند باعث می شود زودتر خریدم را بکنم و بایستم توی صف صندوق برای پرداخت. آنطرف صندوق مردی با نشان دادن کارت شناسایی - کیف یکی از خریداران خارجی را بازرسی می کند. همکار دیگرش درب ورودی را می بندد و هنوز نوبت پرداخت من نشد که پلیس های تنومندی وارد سوپر مارکت می شوند.
تو کمی جلو تر از من از کنار ماشین پلیس رد می شوی و من لحظه ای می ایستم و به ماشین پلیس خیره می شوم. نا گهان احساس می کنم ایده ای برای نوشتن پیدا کرده ام.
یک اتفاق می تواند تولد یک ایده باشد. یک شخصیت جالب و حتی یک مکان بخصوص نیز به ما ایده برای نوشتن می دهند. البته عمق نگاه ما و وسعت دیدمان تعین کننده نوع برداشت ما از آن واقعه - شخصیت - مکان و یا هر چیز دیگر است. سپس ما به تخیل و دانش یا فن نوشتن نیاز داریم. برای تمرین بد نیست به عکسی که دوست دارید نگاه کنید و یک صفحه در باره آن و احساسی که به آن دارید بنویسید. دقیقا همان کاری که من اکنون باید در رابطه با واقعه ای که شاهدش بودم انجام بدهم. در اولین مرحله - خود واقعه را در چند جمله ساده می نویسم. سپس آنچه که باعث شد تا این واقعه برایم بیشتر از یک اتفاق عادی جلوه کند را نیز ذکر می کنم. و در ادامه احساسم را در آن رابطه می نویسم و حالا آنرا در ارتباط یا در مقابل با وقایع دیگر قرار می دهم. حالا نظرم را در این رابطه یاداشت می کنم. در واقع یک تحلیل چند خطی که داستان - شخصیت و نتیجه کلی یا پایان نه چندان دقیق آنرا برایم روشن می کند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر