من به کمک احتیاج دارم. چیز هایی وجود دارد که نمی فهمم. وناتوانی از تحمل سنگینی درد آنچه که می فهمم - مرا در برزخی گورگونه زندانی کرده است. من به کمک احتیاج دارم. و امیدم به کمک - همچون ناامیدی ام و یاس - تنها بمن پوزخند می زند.
دیشب خواب اهرام ثلاثه مصر را دیدم. خواب دیدم فرعون جامه موسی بر تن دارد و بنی اسراییل را در کرانه های سوئز جمع کرده است تا به معجزتی آب همه دریاها را به آنجا سرازیر کند.
صبح که از خواب برخاستم. قبل از رفتن به برلیناله - مبارک را دیدم که برای حفظ مردم و مصر آماده جانفشانی است. مبارک می گوید مصر را تا آخرین نفس تنها نخواهد گذاشت و عاقبت - کالبدش را نثار خاک مقدسش خواهد کرد. مبارک می گوید - سی سال سرباز جانفشان این ملت بود و تا آخر عمر نیز چنان خواهد ماند.
عمر سلیان - همه دستان مبارک - می گوید ما با همه اطلاعات و امنیت سی ساله آماده خدمت دوباره ایم.
ارتش برادر - با زبان تانک های به مردم نشسته - می گوید - ما سرداران این مرز و بوم سی سال است - کی آتش - به کسی گشوده ایم - اگر چه بر ما آتش میگشایید. ما آماده ایم با قدرت سلاح و چکمه شما را به دمکراسی موعد ارسال کنیم.
آمریکا سی سال است که برای دمکراسی در سرزمین کهن فراعنه بال بال می زند. آمریکا طاغتش طاق شد - نکند نهضت دمکراسی سخت شود و رای به صندوق دشمن خلق افتد. نکند آل سعود برادر از این نهضت دلش چرکین شود و نهضت دمکراتیزه کردن سرزمین خانه خدای مسلمین را به سی سال بعد عقب بیاندازد.
و مردم مصر. مردم مصر که آمریکا و مبارک و عمر موسی و ارتش و اسراییل و انگلیس و سارکوزی و مرکل در کنارشان ایستاده اند تا پای جان. نکند خشونت بخرج دهند و به قانون تمدن پشت کنند و شکیبایی از دست دهند و خدای نکرده انقلاب بخواهند که قانون و تمدن و شرع و گوگل و فیس بوک و تویتر - همه و همه با آنهایند تا انتقال قدرت از این به آن.
من احتیاج به کمک دارم. پس چرا سی سال است که مردم مصر خودشان را به زندان می اندازند و شکنجه می شوند. چرا به دمکراسی و آزادی سی سال است که پشت می کنند و سی سال است که از مبارک و عمر سلیمان و ارتش و اسراییل و آمریکا بدشان می آید. چرا کسی چیزی نمی فهمد. توی این دوهفته مردم چرا اینقدر فهمیده - نفهمیده - شده اند.
به آرامی از کنار چند صد مصری معترض که در برلین به حمایت از هموطنانشان در مصر شعار می دهند میگذرم. امروز دومین روز فستیوال فیلم برلین - برلیناله - است. در واقع اولین روز برای من. از دیروز لبخند جعفر پناهی به صندلی خالی اش در ردیف هیئت داوران را از یاد نمی برم. امروز بعد ازظهر آفساید پناهی را نشان می دهند. ایکاش بجای آن طلای سرخ را می گذاشتند. تا صورتشان سرخ شود از خجالت.
دیشب خواب اهرام ثلاثه مصر را دیدم. خواب دیدم فرعون جامه موسی بر تن دارد و بنی اسراییل را در کرانه های سوئز جمع کرده است تا به معجزتی آب همه دریاها را به آنجا سرازیر کند.
صبح که از خواب برخاستم. قبل از رفتن به برلیناله - مبارک را دیدم که برای حفظ مردم و مصر آماده جانفشانی است. مبارک می گوید مصر را تا آخرین نفس تنها نخواهد گذاشت و عاقبت - کالبدش را نثار خاک مقدسش خواهد کرد. مبارک می گوید - سی سال سرباز جانفشان این ملت بود و تا آخر عمر نیز چنان خواهد ماند.
عمر سلیان - همه دستان مبارک - می گوید ما با همه اطلاعات و امنیت سی ساله آماده خدمت دوباره ایم.
ارتش برادر - با زبان تانک های به مردم نشسته - می گوید - ما سرداران این مرز و بوم سی سال است - کی آتش - به کسی گشوده ایم - اگر چه بر ما آتش میگشایید. ما آماده ایم با قدرت سلاح و چکمه شما را به دمکراسی موعد ارسال کنیم.
آمریکا سی سال است که برای دمکراسی در سرزمین کهن فراعنه بال بال می زند. آمریکا طاغتش طاق شد - نکند نهضت دمکراسی سخت شود و رای به صندوق دشمن خلق افتد. نکند آل سعود برادر از این نهضت دلش چرکین شود و نهضت دمکراتیزه کردن سرزمین خانه خدای مسلمین را به سی سال بعد عقب بیاندازد.
و مردم مصر. مردم مصر که آمریکا و مبارک و عمر موسی و ارتش و اسراییل و انگلیس و سارکوزی و مرکل در کنارشان ایستاده اند تا پای جان. نکند خشونت بخرج دهند و به قانون تمدن پشت کنند و شکیبایی از دست دهند و خدای نکرده انقلاب بخواهند که قانون و تمدن و شرع و گوگل و فیس بوک و تویتر - همه و همه با آنهایند تا انتقال قدرت از این به آن.
من احتیاج به کمک دارم. پس چرا سی سال است که مردم مصر خودشان را به زندان می اندازند و شکنجه می شوند. چرا به دمکراسی و آزادی سی سال است که پشت می کنند و سی سال است که از مبارک و عمر سلیمان و ارتش و اسراییل و آمریکا بدشان می آید. چرا کسی چیزی نمی فهمد. توی این دوهفته مردم چرا اینقدر فهمیده - نفهمیده - شده اند.
به آرامی از کنار چند صد مصری معترض که در برلین به حمایت از هموطنانشان در مصر شعار می دهند میگذرم. امروز دومین روز فستیوال فیلم برلین - برلیناله - است. در واقع اولین روز برای من. از دیروز لبخند جعفر پناهی به صندلی خالی اش در ردیف هیئت داوران را از یاد نمی برم. امروز بعد ازظهر آفساید پناهی را نشان می دهند. ایکاش بجای آن طلای سرخ را می گذاشتند. تا صورتشان سرخ شود از خجالت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر